به جزیره تنهایی من خوش آمدید

من و تو ,ما

درخواست عاشقانه

 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 2 / 3 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تبريك عاشقانه

كارگرچیست؟موجودی است عصبی،بی پول،دارای ایرانسل،

 

سیگاری،تحصیلات ابتدایی،تربیت صفر،قیافه دلقك.


این جانداران در اكثرنقاط كشور به صورت گروهی زندگی میكنند،

 

این موجودات سرگردان ازگوجه وتخم مرغ تغذیه میكنند.


پیشاپیش روزگارگر مبارك 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 12 / 2 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اطلاعيه عاشقانه

شركت سايپا اعلام كرد:

عمر دست خداست پرايد فقط وسيله است 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 22 / 12 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تفاوت نسلهاي عاشقانه در يك نگاه

 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 24 / 11 / 1390برچسب:شلوارقشنگها, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شهادت عاشقانه

پدرم سینه اش را مقابل گلوله دشمن
برهنه کرد و نگذاشت به حریم ایران
تجاوزکنند...
و تو سینه ات را مقابل دوربین دشمن
برهنه کردی و گذاشتی به شرافت ایران

تجاوز کنند... 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 14 / 11 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خيابان عاشقانه

خیابان نیست ؛

كه از همان جایی آمدی بروی

بــفـــهــمـــ !!

این لا مذهب اسمش احساس است... 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 24 / 10 / 1390برچسب:عاشقانه ترين عكسها, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ديكته عاشقانه

نبودنت را هر روز ديكته ميكنم....


وبازصفر ميشوم


آري


هنوزنبودنت را ياد نگرفته ام... 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 17 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نوازش عاشقانه

به فکر نوازش دست های منی


بی آنکه بدانی دلم است


که تنها مانده ، دست هایم دو تایند ...!! 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 8 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

امتحان عاشقانه

1-درکدام جنگ ناپلئون مرد؟

در اخرین جنگش

2-اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟

در پایین صفحه

3-چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟

زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد

4-علت اصلی طلاق چیست؟

ازدواج

5-علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟

امتحانات

6-چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟

نهار و شام 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 6 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دموکراسی عاشقانه

این هم از دموکراسی در افغانستان

 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شب عاشقانه

 

 

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختري وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بيچاره اشاره کرد که سكوت كند و هيچ نگويد. دختر پرسيد: شام چه داري؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌اي از اتاق خوابيد.
صبح که دختر از خواب بيدار شد و از اتاق خارج شد مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصباني پرسيد چرا شب به ما اطلاع ندادي و ....
محمد باقر گفت: شاهزاده تهديد کرد که اگر به کسي خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقيق شود که آيا اين جوان خطايي کرده يا نه؟ و بعد از تحقيق از محمد باقر پرسيد چطور توانستي در برابر نفست مقاومت نمايي؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه ديد که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسيد. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مي‌نمود. هر بار که نفسم وسوسه مي‌کرد يکي از انگشتان را بر روي شعله سوزان شمع مي‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدين وسيله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شيطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ايمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهيز کاري او خوشش آمد و دستور داد همين شاهزاده را به عقد مير محمد باقر در آوردند و به او لقب ميرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وي به عظمت و نيکي ياد کرده و نام و يادش را گرامي مي‌دارند.
 از مهمترين شاگردان وي مي‌توان به ملاصدرا اشاره نمود.
 
نكته درسي:
اگر شب در حال درس يا مطالعه بوديد حتما درب را باز بگذاريد و در اطاقتان هم حتماً شمع داشته باشيد
چون برق با كسي شوخي ندارد 

 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 19 / 9 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

....عاشقانه

 با کسی که دوستش دارید…فیلم نبینید..نخوابید..آهنگ گوش

 

ندهید..کتاب نخوانید.. و کلا خاطره نسازید !!!…

 

وقت نبودنش می فهمید که چه میگویم..…………

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 17 / 9 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

محرم عاشقانه

 دانی که چرا چوب شود قسمت آتش ؟ 


بی حرمتیش بر لب و دندان حسین است!

دانی که چرا آب فرات است گِل الود ؟

شرمندگی اش از لب عطشان حسین است !

دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ؟

زیرا که خدا نیز عزادار حسین است !!!
 
نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 15 / 9 / 1390برچسب:sms,اس ام اس ,يا حسين ,محرم ,عاشورا, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

رفاقت عاشقانه

 ای کسانی که دم از رفاقت میزنید:))
.
.
.

لااقل هر 39 روز یکبار احوالی از دوست خود بگیرید که اگر مرده بود به چهلمش برسید.

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 7 / 9 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مسلمان عاشقانه

  میگویند  وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّر ادین شاه  و مادرمرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد  که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار  پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.

 
یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت  که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه  یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید:   پدر سوخته چرا  مغازه ات را بسته ای؟ مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم امروز روز قتل مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست دراین روز عرق بفروشم. شاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آنوقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:
"در این مملکت یک مرد واقعی داریم آنهم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است.
 
نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 29 / 8 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

موهاي عاشقانه

هرسال اين موقع واسم ايميل گردهمايي موفرفريا ميومد ولي امسال نيومده 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 26 / 8 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عاشقانه مولا

شبي در محفلي ذکر علي بود 
شنيدم عارفي فرزانه فرمود 
اگر آتش به زير پوست داري 
نسوزي گر علي را دوست داري 
خورشيد شکفته در غدير است علي 
باران بهار در کوير است علي 
بر مسند عاشقي شهي بي همتاست 

بر ملک محمدي امير است علي  

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 24 / 8 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عاشقانه آرزو

میتوانم کسی باشم که آسمانش پرستاره است ، رنگ عشق را ندیده ولی عاشق است.



میتوانم شمعی باشم که عاشق هزار پروانه است ، سوختن پروانه را باور ندارد و مثل خورشید گرم گرم است.



میتوانم سرابی باشم برای دلها ، زخمی باشم برای دردها ، سنگی باشم برای شکستنها.



میتوانم بشکنم دلها را، به بازی بگیرم قلبها را ، و بسوزانم نامه ها را.



میتوانم دو رنگ باشم یک قلب رنگارنگ داشته باشم ، میتوانم در آغوشها بخوابم و آرام باشم.



در مرامم نیست اینگونه باشم ، دلی سیاه و قلبی پر ازدحام داشته باشم .



آسمانی بی ستاره دارم ، قلبی آواره دارم ، نه شمع هستم و نه خورشید ، من یک دل مهتابی دارم.



من که دلم پر از درد است پس چگونه مرحمی برای دردهایم باشم؟



من که خود یک دلشکسته ام ، در غم عشق نشسته ام پس چگونه باید آرام باشم.



نمیتوانم بنویسم قصه رفتنها ، غرق شدن در سراب دلها را .

مینویسم که اسیر دلهای بی وفا بودم ، هنوز قصه تمام نشده ، من نیز قربانی یک عشق دروغین بودم. 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 22 / 8 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خطاي ديد عاشقانه

 به ستاره قرمز روی بینی این خانم زل بزنید و 30 ثانیه پلک نزنید...


بعدش سریع به یه دیوار یا کاغذ سفید نگاه کرده و مدام پلک بزنید ... خـــــــــــــــــیلی بــــــــــــــــــــاحاله
شما دیگه عکس دختر که بصورت نگاتیو رو بصورت کامل و رنگی خواهید دید
ولی به شرط اینکه سریع پلک بزنید 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 22 / 8 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

جدال عاشقانه
قبل از ازدواج
 
مرد: آره، دیگه نمیتونم بیش از این منتظر بمونم.
زن: میخواهى من از پیشت برم؟
مرد: نه! فكرش را هم نكن.
زن: منو دوست داری؟
مرد: البته!
زن: آیا تا حالا به من خیانت كردی؟
مرد: نه! چرا چنین سوالى میكنی؟
زن: منو مسافرت میبری؟
مرد: مرتب!
زن: آیا منو میزنی؟
مرد: به هیچ‎ ‎وجه! من از این آدما نیستم!
زن: میتونم بهت اعتماد كنم؟
 
بعد از ازدواج

همین متن را این دفعه از پائین به بالا 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 22 / 8 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ازدواج عاشقانه

 شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سراسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام .... پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی....................

 
نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 2 / 8 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

لبخند عاشقانه

 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 25 / 7 / 1390برچسب:لبخند عاشقانه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آه

 یک حقیقت از اعراب که هیچ کسی بهش توجه نکرده!

تا حالا فکر کردین این جماعت پست و رزل خیانت پیشه چه موجوداتی هستن؟
به این نکته فکر کردین یک مسیح اومد اروپا و آمریکا ... 5 و نیم میلیارد آدم روال زندگی رو پیدا کردن ،

اما افراد در قالب...

124 هزار پیامبر
14 معصوم
12 امام
5 تن
.....اومدن این قوم درست نشدن !؟

این یک واقعیت که کسی راجعبش تفکر نکرده 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 25 / 7 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

باور عاشقانه

 باور کن آن "میم" مالکیتی که به آخر اسمم اضافه می کردی
بزرگترین و زیباترین

شاعرانه ای بود که شنیدم....

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 25 / 7 / 1390برچسب:عاشقانه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

در ماه مهر اتفاق افتاد!

پليس باتوم به دست سر چهارراه؛حمايلي بر دوش داشت كه روي آن نوشته بود مهر و مهرباني

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 25 / 7 / 1390برچسب:پليس عاشق, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سلطان عشق

هرچندحال و روز زمين و زمان بد است

يك تكه از بهشت در آغوش مشهد است

حتى اگر به آخر خط هم رسيده ا ى

آنجا براى عشق شروعى مجدد است

ميلاد امام رضا مبارك

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 17 / 7 / 1390برچسب:ميلاد امام رضا, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خواب عاشقانه

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 12 / 7 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مستراح عاشقانه

 

بسیار دور از هم قد کشیده‌ایم . هر یک بر فراز صخره‌ای بلند و دره‌ای عمیق؛ میانمان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد.

جدایمان کردند؛ از روز اول مهر. با پوشش‌های متفاوت.

مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله‌ای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند. من را به مدرسه‌ی دخترانه و تو را پسرانه .

دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند. با ردیف‌های دور از هم . نیمکت‌های خانم‌ها و آقایان. با درها و راهروها و ورودی‌ها و خروجی‌های خواهران و برادران .

جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میله‌ها و در حرم و امامزاده با نرده‌ها و در دریا و ساحل با پارچه‌های برزنتی . ..

آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنی‌ای برای من؛ و من شدم عقده‌ی جنسی سرکوب شده‌ای برای تو.

تا هر جا که دیگر نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان، از زور نادانی و بیماری و عقده‌های جنسی، من در پی یک نگاه و توجه و متلک از تو باشم … و تو خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالی‌ات کند و نگاه حریص‌ات مانتو ام را بدرد .

جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه هایمان معذب مان کرد خیال کردیم عاشق شده‌ایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقده‌ی بیدار و خفته به زیر یک سقف رفتییم
بسیار دور از هم قد کشیدیم. انقدر که دیگر نگاه‌مان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاه‌های انسانی جای خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا. در محل کار، در محافل فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی .

و من باید تقاص همه‌ی این فاصله ها را بپردازم . تقاص دوری از تو و بر صخره‌ای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را .

باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک می‌شود و من تنها در خیابانم؛ وقتی دنبال کار می‌گردم؛ وقتی تاکسی سوار می شوم .

اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور.

آخر سالیان سال است که در همه جای دنیا، فقط مستراح‌ها را زنانه و مردانه کرده‌اند.

 

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 12 / 7 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صبحانه عاشقانه

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 12 / 7 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عاشقانه

مثل آن مسجد بین راهی تنهایم... هر کس هم که می آید مسافر است می شکند... هم نمازش را، هم دلم را... و می رود.

نویسنده: هادی ׀ تاریخ: 11 / 7 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , love.hadi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM